جدول جو
جدول جو

معنی ام الدم - جستجوی لغت در جدول جو

ام الدم
(اُمْ مُدْ دَ)
در نزد پزشکان قدیم آن برآمدگی را گویند که از جمع شدن خون سرخ رگ در زیر پوست بوجود آید و بگفتۀ بعضی بهر انفجار سرخ رگی گفته میشود. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ام ملدم
تصویر ام ملدم
حمی، تب
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مُنْ نَ دا)
حبابه والبیۀ اسدیه ملقب به صاحبه الحصاه دختر جعفر. از زنان قرن اول و دوم هجری است. عمر طولانی یافته و بعضی از امامان را ملاقات کرده است. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 255 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ وَ)
یعنی مادر فرزند، و آن کنیزی است که از مولای خود آبستن شود.
لغت نامه دهخدا
(دَ مُدْ دُب ب)
خون خرس. (تحفه حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اُ لُ اُ لُ)
فوج فوج. (فرهنگ رشیدی). گروه گروه و فوج فوج. چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (آنندراج) (از انجمن آرا). فوج در فوج. (فرهنگ سروری) (فرهنگ خطی) (برهان جامع).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
نخست زن یزید بن معاویه بود و سپس مروان بن حکم او را بزنی گرفت و گویند مروان را او کشته است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 302 شود، داهیه. (المرصع) (المنجد). از ابوالعلاء معری است:
یا ام دفر لحاک اﷲ والده
فیک الخناء و فیک البؤس و السرف.
(از یادداشت مؤلف).
، است. (ازالمرصع)
دختر خالد بن سعید بن عاص بن امیه. از صحابیات بود. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 228 شود، داهیه. (المنجد)
از دختران عثمان بن عفان خلیفۀ سوم بوده است. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 519)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عنقا. (المرصع) ، سختی و تنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ حَ کَ)
زینب. دختر جحش بن رباب بن یعمر بن صبره بن مره بن کثیر بن غنم بن دودان بن اسد بن خزیمۀ اسدیه مکنی به ام الحکم. مادرش امیمه یا میمونه یا امینه دختر عبدالمطلب، از صحابیات و از زنان پیغمبر اکرم و عمه زادۀ آن حضرت بود. در سال سوم هجرت به ازدواج پیغمبر درآمد. زنی هنرور و کارگر و نیکوکار و باسخاوت بوده و بسیار کار میکرده و درآمد خود را بفقیران میداده است. در سال بیستم هجرت در پنجاه و سه سالگی در مدینه درگذشته است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُدْ دُ هََ)
سختی و بلا. (منتهی الارب). داهیه. (از اقرب الموارد). غم و اندوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُرْ رُ)
لواء. (منتهی الارب) (تاج العروس) (ناظم الاطباء). علم. (ناظم الاطباء). لوا و خرقه ای که بدان درپیچند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُشْ شَ)
دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 53 هزارگزی خاور شادگان و 5 هزارگزی باختری راه بندر معشوربه شادگان. در دشت واقع شده و گرمسیر است و 40 تن سکنه دارد. آب آن از چاه تأمین میشود. محصولش غلات و شغل مردم کشاورزی و گله داری است. ساکنان آن از طایفۀ آلبوغبیش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ عِ)
کون. است. (اقرب الموارد، ذیل عزم). عزمه. ام عزمه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ قَ)
رئیس قوم. (از لسان العرب) سردار قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ مُلْ / مِلْ / مَلْ لاهِ)
مرکب از ام ادات قسم + اﷲ، لفظی است موضوع برای قسم و لغتی است در ایمن اﷲ یعنی سوگند بخدا. (از اقرب الموارد). رجوع به ایمن شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ)
ام الرقیق. (ناظم الاطباء). رجوع به ام الرقیق و ’ام ّ’ شود، دلو. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُلْ یَ مَ)
صنعا پایتخت یمن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُ اَ لَ)
از صحابیات بود. زمان علی بن حسین (ع) را نیز درک کرد و چون کتابهای بسیاری خوانده بود به قاریه الکتب موصوف شد. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 208 و ص 229 ذیل ام غانم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ ذَ)
رجوع به ام ملدم شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سُ لَ)
سهله یا رمیله مکنی به ام سلیم. دختر ملحان بن خالد انصاری مادر انس بن مالک از صحابیات و زنی دینداربود. اسحاق بن عبدالله بن ابی طلحه گفته است جد من ابوطلحه که مشرک بود از ام سلیم خواستگاری کرد و او خودداری نمود و گفت اسلام آورد تا همسرش شوم و صداق من اسلام آوردن وی باشد. آنگاه ابوطلحه اسلام آورد و ام سلیم را بزنی گرفت و صداق او مسلمان شدن ابوطلحه بود. (از عیون الاخبار ج 4 ص 70) (لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 253). و رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
راحت الحلقوم، نام یک قسم شیرینی است که از نشاسته و شکر ساخته میشود. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
خنفساء. (المرصع). رجوع به خنفساء شود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مِ دَ)
تب دائمی. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). تب. (مهذب الاسماء) (از المرصع) (از کشاف اصطلاحات الفنون).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مُدْ دِ)
پوست دماغ. (منتهی الارب). پردۀ دماغ که مانتجس گویند. (ناظم الاطباء). خریطه مانندی از پوست تنک که در آن مغز سر است. (منتهی الارب). ام الدماغ یا ام الرأس پوستی که شامل مغز سر است. (از اقرب الموارد). کنایه از جای اعلای دماغ و آن جوفی است از استخوان و غشائی است صلب که محیط جوهر دماغ است. (آنندراج). و رجوع به ام الرأس شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ دَ)
تفرق. الاتصال یا شقی که اندر شریان افتد و خون که اندر فضا که حوالی او باشد گرد آید و هرگاه که دست بر وی نهند بجای باز شود و نیز انفجاری که از شریان باشد. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیت الدم. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در ذخیرۀ خوارزمشاهی ام الدم با الف و لام است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ام الدماغ
تصویر ام الدماغ
پرده مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام الرمح
تصویر ام الرمح
مادر نیزه ابر نیزه درفش نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام السما
تصویر ام السما
کهکشان مادرآسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام القوم
تصویر ام القوم
بزرگ مردم رهبر مردم سردودمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام ملدم
تصویر ام ملدم
اسم کینه، تب (حمی) در خانه خصم تست هر دم بو یحیی شوی امن ملدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام ولد
تصویر ام ولد
کنیزی که از صاحب خود حامله باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثالهم
تصویر امثالهم
((اَ لَ هُ))
مانند آن ها، نظایر آن ها
فرهنگ فارسی معین